تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب ...
می پنداشتم که کلامت مرحمی خواهد شد بر زخم های کهنه ام
شاید معجزه ای باشی برای دستهای منتظرم
می پنداشتم که حضورت بارانی خواهد شد برای کویر دل یک شب نشین
امـــــــــــــــا
تو چه ساده از کنار این همه خواهش ونیاز گذشتی وهیچ فکر نکردی من چه تنها ماندم
می پنداشتم آفتابی چشمانت بارانی چشمانم را پایان خواهد بخشید ...
امــــــــــــــــــــــــــاچـــــــــــــه آســــــــــــــــــــــان .....
تو نیلوفر شدی من اشک مهتاب
ومیان منو تو اینک این کوه بلند ،اینک این راه دراز....