الهه زیبایی

شعر تنهایی

الهه زیبایی

شعر تنهایی

میدونی

 بدوعکس . کام  

میدونی ، تو ی دنیای زندگی ،سبزترین واسه من 

 میدونی، توی سکوت زندگی ،فریادی واسه من  

میدونی ،توی غم انگیزترین تلخی ،لحظه شیرینی واسه من 

 میدونی، توی قصه لیلی ومجنون ،مجنونی واسه من  

میدونم ، دو پرنده تو قفس اسیرن همیشه  

میدونم ، دنیای من وتو آرزو می مونه همیشه  

میدونم که می گی آرزو ،آرزوست همیشه ...

غریبه

وجدان تنها محکمه ای است که نیاز به قاضی ندارد ...  


 لحظه هایم را پراز رویا ی فردا کن غریبه 

 سادگی را د رنگاهم این چنین وا کن غریبه 

 عشق را تفسیر کن با لهجه ای همرنگ باران 

 خستگی را از نگاهم این چنین واکن غریبه  

جای پایی از تو می ماند ولی تا آرزوها 

 یک نفس باقی است پس کمتر تولا کن غربیه 

 خسته ام از انتظار اما، برایم اولین بار 

 یک غزل از شوق را امشب تو معنا کن غریبه

سکوت

 

تمام مردم دنیا به یک زبان سکوت می کنند . 


  من ؛ 

           غم را در سکوت ،

                             سکوت را در شب

                                             وشب را برای اندیشیدن به تودوست دارم

 

 

نگفتی که اگر کسی در مسیر زندگی مقصد خود را گم کرد !!!

                 ازچه کسی بپرسد "خانه دوست " کجاست؟؟

عشق

رفت وچشمم را برایش خانه کردم برنگشت

بس دعاها از دل دیوانه کردم برنگشت

شب شنیدم زاهدی می گفت او افسانه بود

در وفایش خویش را افسانه کردم برنگشت

زلف هایم را که روزی می ربود از او قرار

تا سحرگاهان برایش شانه کردم بر نگشت

تادر آن غربت نسوزد از غم بی همدلی

تار وپودم را بر او پروانه کردم برنگشت

این من ِ،سجده نشین عاشق سجاده را

مدتی هم ساکن میخانه کردم برنگشت

تا بداند دوره او با کسانم کار نیست

خویش را با دیگران بیگانه کردم برنگشت

عاقبت در این امید که بر می گردداو

عالمی را از غمش ویرانه کردم بر نگشت ....  

 

 

به آسمان نگاه می کنم ،امشب آسمان صاف است ،مثل همیشه تک ستاره من می درخشد .

ولی امشب قطره اشکی از غم بر تک ستاره بی قرارم می بینم که در خشش انوار طلایی آن را چند صد برابر کرده کاش آسمان بودم تا می توانستم تک ستاره بی قرارم را در آغوش بگیرم و یا می توانستم مرحمی باشم برای غم های کهنه او .

من در رویا ،خواب ،آرزو تو را می چینم ودر آن لحظه ست که تو را فقط فقط متعلق به خود می دانم .

"تو را دوست دارم ای تک ستاره من وهر شب به تماشای تو می آیم ..."

دل من

 

دل من یک جنون باز بزرگ است 

 دل من یوسفی در کام گرگ است  

دلی که با پرستو ها رفیق است 

  دلی که وارث زخم عمیق است  

دلی که قاصدک را دوست دارد 

 صدای نی لبک را دوست دارد  

دلی که از خاطرات کوچ داغ است  

شب تنهایش بی چلچراغ است 

 دلی که سادگی را می پرستد  

تب دل دلدگی را می پرستد ...

خواننده عزیز

تو ای خواننده عزیز  :

هر که هستی ، با هر شغل ومقام وهر سنی بارها در مبارزه با احساسات شکست خورده ای وقطره اشکی از شادی ویا غم در چشمانت پرورانده ای . شاید حال بدنبال آموختن مطالبی بیشتر ویا برای تفریح وسرگرمی ویا شاید برای گریز از مسائل ومشکلات به این مطالب روی آوردی .

بگذار بگویمت که غم واندوه را کنار بگذار ببین که پروردگار ترا از باران نعمات والطافش سیراب کرده است .تو نیز غنچه محبت را بدست نسیم بسپار تا آشنایان وهمنوعان را از پاکی و لطافت خود سرمست سازد پس بیا دیگران را دوست بداریم .

مگر زندگی چیست که از برایش جانها را با خار غم میخراشیم ودلها را از برایش به ناله وفغان در میاوریم ؟ مقصود از اینهمه تلاش ورفت و آمد وغوطه ور شدن در عالم ،بدست آوردن رمز عشق وایمان است .

پس ای عزیز :

بیا تا  خاطرات وحوادث وتالمات را بدست فراموشی بسپاریم .

بسویی رویم که نغمه بلبلان وبوی خوش گلها ،معانی نگاها ورمز اشکها وکلید اسرار همه را مترجم است وتنها ترا اجازه میدهد تا دمی در این بوستان بوجد آیی.

بیا که آمدنت شادی وامید وموفقیت بهمراه دارد چرا که رمز زندگی در اینجا گرد آمده است ، داروی دردها شبنم گیاهان ،رسم مروت ،ایمان وانصاف ،داستان پروانه وشمع نهفته است .

دروازه گنجینه محبت کنون بازاست وترامی طلبد .پس بازآ که به محفل گل وشمع ودوستی خوش آمدی.

ناجی

منم غمگین ترین دنیا

منم تنها ترین تنهای دنیا

منم عاشق ترین عشاق دنیا

منم ان بی کس و شبگرد تنها

منم به وسعت کوه حقیقت

منم به وسعت دریای الفت

بیا ای ناجی عاشق ترینها

بیاای ناجی تنها ترینها

بیا ای ناجی غمگین ترینها

بیا ای ناجی مجنون ترینها

بیا ای ارام بخش وجودم

که این را از برای تو سرودم

بیا دستم بگیر روحم ببخش

مکن کاری ببارد ابر چشمانم زخلق اذرخش

بیا بشکن تو این پل جدایی

که با هم در این دنیا بنازیم

بیا لطفی بکن ای همدل من

بیا تا کلبه مهر بسازیم

بیا ای ناجی عاشق ترین ها

بیا ای ناجی غمگین ترین ها

بیا ای ناجی تنها ترین ها

بیا ای ناجی مجنون ترین ها

بیا ای ارام بخش وجودم

که این را از برای تو سرودم

یادش بخیر

زیر بارانهای شهر 

 

  زیر باد و برف و طوفان 

بگو   


بگو در کدام یک نام تو را نخواندم؟ 


بگو کدامیک از آنها از من و تو خاطره ندارند؟
 

آری . بگو اصلا نام مرا با گذر در کدامین یک به خاطر 

 

 می آوری؟
 

هیچ کدام ...
 

بگو چرا؟
 

چرا فراموش کردی دوستت دارم هایم را؟
 

گناه من چه بود؟
 

دل کوچکت بود که دیگری را می خواست؟
 

نه دیگری... دیگران را!
 

یادش بخیر
 

توبه کردم...
 

سوگند خوردم که دیگر 


به زبان نچرخانم . دوستت دارم را
 

چه برایت... چه برای دیگری...آرزویم تنهاییم شد... 


تنهاییم یادش بخیر...


گریه ها یادش بخیر 


از شروع راه تا پایان

 

دست در دستت 


تو را آواز می خواندم
 

آرزویم بودی 


یاد تو . یاد چشمانت. نگاهت!
 

یادش بخیر ...
 

از سر کوچه نگاهم سوی تو 


تا تو رسی منزل
 

سپس مانند مجنون در خیابان 


تا به خانه فکر و پرسه
 

آرزوی دیگران من ...!
 

آرزویم تو ... فقط تو ...!
 

 بوی باران . بوی نم 


یادش بخیر... 


آن زمستان که خلوت بود شهر
 

یاد داری قلب من را؟ 


مست بودم. مست چشمانت
 

و سرما در وجودم پر نمیزد
 

گرمای وجودت مرا مدهوش می کرد
 

من با پیراهنی نازک 


و تو. با گرم پوشی از آن من ...
 

یا داری؟ ...
 

هنگام سرود را ... همه می خواندند من ...
 

و من می خواندم تو ...
 

پس کوچه های شهر را بنگر  


 

دکترعلی شریعتی

نوشته های زیبا از دکتر علی شریعتی Nanjoon.Com 

خدایا کفر نمی‌گویم  پریشانم،  

چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟! 

 مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.  

خداوندا! اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی  

لباس فقر پوشی  غرورت را برای ‌تکه نانی ‌به زیر  

پای‌ نامردان  بیاندازی‌ و شب  آهسته و خسته  

تهی‌دست  و زبان  بسته به سوی ‌خانه بازآیی زمین  

وآسمان را  کفر می‌گویی نمی‌گویی؟! 

 خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر 

 سایه‌ی ‌دیوار بگشایی لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر  

اندودبگذاری وقدری آن طرف‌تر عمارت‌های ‌مرمرین  

بینی‌ و اعصابت برای سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در  

روان باشد زمین و آسمان را کفر می‌گویی  نمی‌گویی؟! 

 خداوندا! اگر روزی‌ بشر گردی‌ ز حال بندگانت با  

خبر گردی‌  پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این  

بودن، از این بدعت خداوندا تو مسئولی.  

خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن در  

این دنیا چه دشوار است، چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که  

انسان است و از احساس سرشار است