الهه زیبایی

شعر تنهایی

الهه زیبایی

شعر تنهایی

یادش بخیر

زیر بارانهای شهر 

 

  زیر باد و برف و طوفان 

بگو   


بگو در کدام یک نام تو را نخواندم؟ 


بگو کدامیک از آنها از من و تو خاطره ندارند؟
 

آری . بگو اصلا نام مرا با گذر در کدامین یک به خاطر 

 

 می آوری؟
 

هیچ کدام ...
 

بگو چرا؟
 

چرا فراموش کردی دوستت دارم هایم را؟
 

گناه من چه بود؟
 

دل کوچکت بود که دیگری را می خواست؟
 

نه دیگری... دیگران را!
 

یادش بخیر
 

توبه کردم...
 

سوگند خوردم که دیگر 


به زبان نچرخانم . دوستت دارم را
 

چه برایت... چه برای دیگری...آرزویم تنهاییم شد... 


تنهاییم یادش بخیر...


گریه ها یادش بخیر 


از شروع راه تا پایان

 

دست در دستت 


تو را آواز می خواندم
 

آرزویم بودی 


یاد تو . یاد چشمانت. نگاهت!
 

یادش بخیر ...
 

از سر کوچه نگاهم سوی تو 


تا تو رسی منزل
 

سپس مانند مجنون در خیابان 


تا به خانه فکر و پرسه
 

آرزوی دیگران من ...!
 

آرزویم تو ... فقط تو ...!
 

 بوی باران . بوی نم 


یادش بخیر... 


آن زمستان که خلوت بود شهر
 

یاد داری قلب من را؟ 


مست بودم. مست چشمانت
 

و سرما در وجودم پر نمیزد
 

گرمای وجودت مرا مدهوش می کرد
 

من با پیراهنی نازک 


و تو. با گرم پوشی از آن من ...
 

یا داری؟ ...
 

هنگام سرود را ... همه می خواندند من ...
 

و من می خواندم تو ...
 

پس کوچه های شهر را بنگر  


 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد