الهه زیبایی

شعر تنهایی

الهه زیبایی

شعر تنهایی

عشق

رفت وچشمم را برایش خانه کردم برنگشت

بس دعاها از دل دیوانه کردم برنگشت

شب شنیدم زاهدی می گفت او افسانه بود

در وفایش خویش را افسانه کردم برنگشت

زلف هایم را که روزی می ربود از او قرار

تا سحرگاهان برایش شانه کردم بر نگشت

تادر آن غربت نسوزد از غم بی همدلی

تار وپودم را بر او پروانه کردم برنگشت

این من ِ،سجده نشین عاشق سجاده را

مدتی هم ساکن میخانه کردم برنگشت

تا بداند دوره او با کسانم کار نیست

خویش را با دیگران بیگانه کردم برنگشت

عاقبت در این امید که بر می گردداو

عالمی را از غمش ویرانه کردم بر نگشت ....  

 

 

به آسمان نگاه می کنم ،امشب آسمان صاف است ،مثل همیشه تک ستاره من می درخشد .

ولی امشب قطره اشکی از غم بر تک ستاره بی قرارم می بینم که در خشش انوار طلایی آن را چند صد برابر کرده کاش آسمان بودم تا می توانستم تک ستاره بی قرارم را در آغوش بگیرم و یا می توانستم مرحمی باشم برای غم های کهنه او .

من در رویا ،خواب ،آرزو تو را می چینم ودر آن لحظه ست که تو را فقط فقط متعلق به خود می دانم .

"تو را دوست دارم ای تک ستاره من وهر شب به تماشای تو می آیم ..."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد